رفیق شهیدم



این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


آرزوی #شهادت فقط کافی نیست

به جنگ نفسمون بریم شهید می شیم
سخته ولی وقتی بدونی رضای خدا تواین کاره همه سختی ها برا معشوق شیرینه

✅قدم اول به خدا امید داشته باش و نیت کن برای رضای خدا قراره بجنگی ✅قدم دوم عهد ببند با رفیق شهیدت حامی بزرگی برات میشه  ✅قدم بعدی یکی از کارای که خدا دوست نداره و انجام میدی بنویس مثلا دروغ حتی به شوخی هر شب قبل از خواب یه مرور کن ببین چقدر کنترل کردی☺️ نتونستی دوباره فردا از نو شروع کن
خدا به تلاشت نگاه میکنه محاله بنده اش رو تنها بذاره

 
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


 


حتما گوش کنید

خیلی زیبا وپر مفهوم است

 


هرشهیدی را که دوستش داری
کوچه دلت را به نامش کن
یقین بدان
در کوچه پس کوچه های
پر پیچ و خم دنیا
تنهایت نمےگذارد.

بگذاردر این وانفسای دنیا"فرمانده ی دلت" دوست شهیدت باشد.
دست در دست #شهدا بگذار و ببین چطور #زندگیت تغییر میکند و به #خدا نزدیک می شوی،رفیق شهید پیدا کن

همه ی #راه_ها
که با پا پیموده نمیشنوند
#دستت را به #رفیق_شهیدت بده و معجزه ببین.
شهــدا صدایت زده اند
دست دوستے دراز ڪرده‌اند
بـہ سویتـــــ .

همراهے با شهـدا سخت نیستـــــ
یا_علے ڪہ بگویـے 
خودشان دستتـــــ را میگیرند‌‌
تردیـد نڪن.
  ای شهیددلم را
برایت آماده کرده ام.به کدامین 
نشانی ارسالش کنم.؟

#رفیق_شهیدم صدامو داری یانه؟!؟ دلم برات تنگ شده


#رهبرمعظم‌انقلاب: 

همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زندگے متوسّل بہ شهدا مےشوند و شهدا جواب مےدهند .


 اُنس با شهدا را امروز تجربہ ڪن
با شهدا ڪه انس داشتہ باشے ، 
یڪ قدم بہ خدا نزدیڪ ترے.

#وَحَسُنَ‌أُولٰئِڪَ‌رَفیقاً
#دوستےباشهدارو‌تجربه‌کن حتما


             


#دهانهاى_بسته

یادم هست که در روزهای قبل از عملیات والفجر ۸ بنا شد از بین بسیجیان برای شرکت در این عملیات نیرو انتخاب کنند. در بین بچه ها شور و هیجانی به پا بود و همه تلاش داشتند تا فرماندهان را برای انتخاب خود راضی کنند.

یادم هست احمد یاری یکی از کم سن [ و ] سال ترین بچه هایی بود که در بین ما حضور داشت؛ هنگامی که فرماندهان او را خواستند و به او گفتند؛ نمى تواند به دلیل سن و سال کمش همراه ما بیایید با خونسردی تمام در مقابلشان ایستاد و گفت: تا شب صبر می کنم اگر تصمیم شما عوض شد خبرم کنید.

درست یادم نمی آید اما یادم هست که یکی از برادران به دلیلی از آمدن همراه ما منصرف شد و فرماندهان جایگزینش را، علی انتخاب کردند در حالی که تا آن لحظه همه با آمدن او به عملیات مخالف بودند! اما نمى دانم چه اتفاقی افتاد که یک دفعه تمام دهان ها بسته شد و دیگر کسی حرفی نزد!

هنگامی که علی مى خواست از زیر قرآن رد شود یقه او را گرفتم و به گوشه ای کشیدم به او گفتم: تا نگویی چه کار کرده ای که همه دهانشان در مقابل آمدن تو بسته شده؛ رهایت نمى کنم. او که خنده ملیحی بر لبهایش داشت با آرامشی که هنوز به یاد دارم گفت: برای سلامتی امام زمان(عج) هزار صلوات نذر کرده ام و از مادرشان حضرت زهرا خواستم در عوض سعادت شرکت در عملیات ویژه همراه افراد خط شکن را نصیبم کند، تا به حال هر چه خواسته ام را اینگونه به دست آورده ام.

از علی یاری پرسیدم: دیگر چه چیزی خواستی و در جواب پس از کمی مکث شنیدم: بعداٌ خواهم گفت. اما من نگران پرسیدم: اگر ندیدمت چی؟ لبخند زد و گفت: وقتی مرا دیدی خود مى فهمى.

بعد عملیات سراغش را از برادران گرفتم و شنیدم که شهید شده است؛ خود را به معراج شهدا رساندم و خواستم که پیکرش را ببینم، همان لبخند همیشگی بر لبانش نقش بسته بود و آرامشی که همیشه در چهره اش بود، همان جا بود که فهمیدم خواسته دومش شهادت بوده است.

راوى: رزمنده احمد فرخى با بیان خاطره اى از شهید على یارى نوجوان ١٥_١٤ ساله


 


❤️ازشهدا یادگرفتم :
از ابراهیم هادی ، پهلوانی را
از حاج همت ، اخلاص را
ازجهان آرا،شجاعت را
از باکری ها ، گمنامی را
از علی خلیلی ، امر به معروف را
از مجید بقایی ، فداکاری را
از حاجی برونسی ، توسل را
از مهدی زین الدین ، سادگی را
  از حسین همدانى ، جوانمردى و اخلاق را 

بااین همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ام !!
نه این شرمندگی نیست 
☘☘☘☘


‍ ✒️
شعـــــــــــر مهــــــــــــدوے


من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!

همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!

سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!

تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!

طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!

شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!

به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!

دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم!

هزاران بار من رفتم،ولی شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم! 

شعر از مقام معظم #رهبری


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها